- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
شهادت حضرت عباس علیه السلام
به نـام آب، به نـام فـرات، نـام شـمـا مـن آفـريـده شـدم تا كـنـم سـلام شـما نوشتـهاند به روی جـبين مـا دو نفــر شما غـلام حـسـين و منـم غـلام شـما خوشا به حال پـر و بال اين كـبوترها گهي به بام حسين و گهی به بـام شما تو آن هميشه امامی و ما همان مأموم به قـامتـی كه گـرفـتـيـم بـا قـيـام شما تو مـاه بودی و نزديك آب ها كه شدی تـمام عـلـقـمـه پـا شد به احتـرام شما هـزار بـاده، هـزاران پيـاله می روئـيد همين كه تير رسيد و شكست جام شما همين كه نالـۀ ادرك اخـايـتان پيـچـيد شـكـست قـامـت طوبـائـی امـام شـمـا مسير علـقمه را بوی انـكسار گرفت چه حس بی رمقی بود در كلام شما؟! به حال و روز بلندای تو چه آوردند تـمـام عـلـقـمـه پر گـشته از تمامِ شما
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
طلایـهداری و سـرلـشکـری و سقــایی تو راست ای همه سر تا به پـات آقایی گذشتی از سـر و دادی طلاق، دنـیا را اگرچـه داشت ز سـر تا قدم خودآرایـی چهارده صده رفت و هنوز هم شب و روز به یاد تـشنگیات چـشم مـاست دریـایی شجاعت و ادب و عشق وغیرت و ایثار تـمـام در تـو تجـلـی کـنـد بـه تـنـهــایی فقط دو دست تو را روی دست میگیرد کنـد چـو فاطمه در حـشـر، راه پیـمایی سـلام بـاد بـه امالـبـنـیـن کـه عـبـاسـش ز خردسالـی خود بوده است زهرایـی قمر به روی تو خندید و گفت رفته به کار در آفــتـاب جـمــالـت تــمـام زیــبــایـی مگـو کـه آب نداری بیـا به خـیمه ببین کـه چشم اهـل حـرم مـیکـنـند سقــایی به فیض بردن نام تو ای مـسیح حسین عجب نه، گر دم "میثم" شود مسیحایی
: امتیاز
|
شهادت حضرت عباس علیه السلام
وقتی بساط گریه ی مشك تو جـور شـد مـادر رسیـد، عـلـقـمـه وادی طـور شد پهلـوی تو شكست و دلم تا مدیـنه رفـت داغ مـدیـنـه بـر جـگــر من مـرور شد دور ضـریح جـوشن تـو جا نـمانده بـود در جوشن تو نیزه رسید و به زور شد بعد از تو شرط بسته شده بر سر حسین بعد از شكست قد تو، دشمن جسور شد بعد از سه روز داغ تو ازبس بزرگ بود در قبر كوچكی تن تو جمع و جور شد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
عشاق چون به درگه معشــوق رو کنند با آب دیدگان، تن خود شـستـشو کـنند قربان عاشقی که شهـیدان کـوی عشـق در روز حـشـر رتـبـۀ او آرزو کـنـنـد عـبـاسِ نـامـدار که شــاهــان روزگــار از خـاک کـوی او طـلـب آبـرو کـنـنـد سقای آب بود و لب تشـنه جـان سـپـرد می خواست آب کوثرش اندر گلو کنند بی دست ماند و داد خدا دست خود به او آنانـکـه منکـرنـد بـگـو روبـرو کـنـند گر دست او نه دست خدائی ست پس چرا از شاه تا گدا همه روسوی به او کنند درگـاه او چو قـبلۀ ارباب حاجت اسـت باب الحـوائجش همه جا گـفـتگـو کنـند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت عباس با سیدالشهدا علیه السلام
گر نـشـد مشـک ولـی مانـد امـید دگـرم ببـرم آب در این کـاسـه چـشـمان تـرم هم شکستند همین کاسه و هم فرق سرم تا هـوایـی بــه سـر از آب مبـادا ببـرم اینـچـنین شـد که من امـید ز دستـم دادم با سر از روی بلـنـدی به زمـین افـتـادم چه کنم مشک وسرودست ودوچشمی که تراست کاسه هایی که شکست است دگردردسر است تیغ وشمشــیر بیارید تـنم منـتـظراسـت به خدا درد خجـالت زحرم سخت تر است گر نـشـد آب بـرم کاش خـودم آب شـوم تا کـه جاری به سوی خیمه ارباب شوم ای خدا سایه ای از دور... مبـادا آقاست نه حسین بن علی نیست زنی از زنهاست نکـند زینب کبراسـت خـدا یا تــنهـاست پسرم گفت به من، تا بشناسم زهراست گـفت گر مـادر تـو نیست منـم مـادر تو آمـدم گـریــه نـکـن آب فــدای ســر تـو اذن دادنـد که بــر فـاطـمـه مـادر گـفـتم آرزویـی بـه سـرم بـود که آخـر گـفـتم جـان من شد همه یک آه و بــرادر گفتم هقی هقی کردم و با گریـه مکرر گفتم چـقدر لفـظ اخا مثل عـسل شـیرین است گرچه از دست تهی ام سرمن پایین است بـه اخــا گـفـتـن مـن لـفـظ بـلـی مـی آیـد تـار دیـدم کــه حـسیـن بـن علی می آید گـوئـیـا جـلـوه ای از ربّ جـلـی مـی آیـد خـسته و تـشـنه و درمـانده ولی می آید زیر لب زمزمه کردم به فدای تو حسین بخورد بر سر من درد و بلای توحسین نیست بر دیدن چشمت به دو چشمم رویی کاش میشد که به جان ازتو کنم دلجویی یـا که بر راه تـو با مـژه زنـم جـارویی یـا بـه چـشمـم بنـشـینی به کنـارجویی ولــی افـســـوس دگـر چـشـم نـدارم آقـا هر چه را داشت ابالفضل، گرفتند آنـرا تا رسید او به سرم گفت چرا تا شـده ای قد قاسم شده ای پخش به صحرا شده ای رفته ای آب بیاری خود تو دریـا شده ای خوش بحال لب اصغر که تو سقا شده ای ناله ای زد که چنان درد به پهلوش نشست به گمانم کمرش بود که از غصه شکست با همان قامت خم دور سرم می چـرخید دست هایی که جدا شد ز تـنم می بوسید ناله می زد به من و وضع تنم می گریـید دشمنش هلهله میکرد و به او می خندید گـفـت با گریه مرو تا که زمیـنم نـزنند کوفـیان سنگ دگر سوی جـبـیـنم نـزنند مرو از دست حـرامی نکـشـم مـنّت آب لااقل رحم کن عباس برآن طفل رباب بعد تو زنـدگی اهل حـرم هـست عـذاب به کمین دشمن من مانده ببین درتب وتاب بیشتــر آب شـدم گفت همه لـشـگــر من میروی بعد توسقا چه کند خــواهـــرمن صحبت از نیزه و آن تخت روان آمده بود وقت تشریح پس از رفتن جان آمده بود زخم هایم همه از غم به زبـان آمده بـود حرف از معجر زینب به میان آمده بود ای اباالفـضل؛ فـدای نخی از معجـر تو سرم از نیـزه شـود سـایـه روی سـر تو
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
کودکان چشم به راهـند که سـقـا بـرسد کـاش از این سـفـر دور خـدایـا بـرسـد نـگـرانـنـد کـه بـا بـارش تـیـر و نـیـزه دست و چشم و علم و مشک، به دریا برسد؟ دشت هم ملتهب ازغصه طفلان شده است نـکـنــد آب بـدون عـمــو ایـنـجا بـرسـد رنگ و بوی خوشی ازاهل حرم دور شود با قـد خـم اگر از علـقـمــه مولا برسـد مشک هم اشک به بی دستی او می ریزد کاش یک قطره از این مشک به دریا برسد بر اخا خواندنش آنقدر صبـوری کرده تا که اذن از طرف حضرت زهرا برسد در شب قدر دو چشم تو اسیریم هـنوز تا که از جانب تو مژدۀ « منّا » برسد واژه ها پـشت سر هم به تو رو آوردند تا که این شعر به دست تو به امضا برسد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
ای در شب چشمان تو مهتاب گرفتار دریا شده بعد از تو به گرداب گرفتار گیرایی می، از نفـس شعله ور تـوست در هُـرم لب تـوست میِ نـاب گرفتـار عـالـم بـه نـوا آمــد و بـیـدار نـبـودنـد مـردان ستـم پیـشـۀ در خـواب گرفتار یک مشت فـلان بن فـلان بن فـلانـنـد این لـشکـر مغلـوب به الـقـاب گرفتار این ظاهر امر است ببین اهل حرم را لب تشنه، مصیبت زده، بیتاب، گرفتار تصویر رباب است و لبِ تشنۀ اصغر عکسی کـه شده در قفس قـاب گرفتار این تیر چه تیریست که گردانده علی را چـون مـاهـی افـتاده به قـلاب گرفتار لب تـشـنه لبـهـای تو شـد آب و ندیدند در بـرکـه دسـتـان تو شـد آب گرفتار مژگان تو تعقیب نماز شب قـدر است ای در خـم ابروی تو محراب گرفتار از بس که بلند است حدیث تو ودستت ترسم که شود شعر به اطناب گرفتار مثل تو کسی نیست که این گونه بماند در بـنـد غــم حضرت اربـاب گرفتار
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
ای بـلـنــد هـمـیـشــه در بــالا آســمــان کـــبــود عــاشــورا رعـد و برق نگـاه تو طـوفان غرش مشک خشک تو دریـا دل گـهـواره از طـپـش افـتـاد جلـوه ای کن به کـسوت سـقـا اشک گهـواره ها تو را خـواند ای به لب هـای تـشـنگـان آوا نـعـره هـای فــرات مـی گـویـد پـیـکـر تـو شـده گـل صـحـرا سـوی خــیـمـه بـیـا و آب آور دل بـکـن از تـبـسـم زهــــرا
: امتیاز
|
زبانحال حضرت عباس علیه السلام
دستی افتاد ز تن، دسـت دگر یاری کن گرچه بی تاب شدی خوب علمداری کن مشک! نومید مشو، تا به حرم راهی نیست تو در این معـرکـۀ درد، مرا یـاری کن تیر بر مشک نه، بر این جگر تشنه نشست عشق! ساکت منشین با دل من زاری کن چشم! دیدی علم و مشک به خاک افتادند قطرۀ اشک، تو در غربت من جاری کن بانوی تشنه لبان! خواهش عباس این است لااقـل بهـر من سـوخـتـه دل کـاری کن آب را تا به درِ خـیـمۀ اصـغـر برسـان بعـد آن بـر من بی دسـت عـزاداری کن
: امتیاز
|
شهادت حضرت عباس علیه السلام
از چـشمه سارت آبرو پُر کرد موسی عـیسی رکـابت را گرفت و رفت بالا پشت زمین خوابید و سقف آسمان ریخت وقـتی سـتـون عــمـر تـو افـتـاد از پـا بر صـفحه پـیـشـانی خـیـمـه نـشـسـتـه چین و چـروک واضحی از داغ سقـا آب حـیـات بچـه ها خـشـکـید، برگـرد تیغی بیاور، قطع کن دست عطش را دارد گـــلوی بغـض هـا را می فـشـارد داغ صـدای خـشـک طـفـل مـادر مـا بی تـو لـبـاس علـقـمـه پـوسـیـد بـر تن برگـشـت از نهـر لبـت شـرمـنـده امـا دیدم عمودی روضۀ بـالای سر خواند از چشم خیس تیرها می ریخت، دریـا پـای ضـریـح دسـت هـایت زار می زد در مجـلس ترحـیم آب مشک، زهـرا
: امتیاز
|
زبانحال حضرت عباس علیه السلام
چشمم از اشك پر ومشك من از آب تهی ست جگرم غرق به خون و تنم ازتاب تهی ست گفـتم از اشـك كـنم آتش دل را خاموش پر ز خوناب بود چشم من از آب تهی ست به روی اسب قـيامم به روی خاك سجود اين نماز ره عشق است از آداب تهی ست جان من می برد آن آب كزين مشك چکد كشتيام غرق در آبی كه زگرداب تهی ست هرچه بخت من سرگشته به خواب است حسين ديده اصغر لب تشنهات از خواب تهی ست دست و مشـك و علمم لازمه هرسقا است دست عباس تو از اين همه اسباب تهی ست مشك هم اشك به بيدسـتی من ميريزد بی سبب نيست اگر مشك من از آب تهی ست شعـر آن است شـهابا كه زدل برخـيـزد گيرم از قافيه و صنعت و القاب تهی ست
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
ای بـزرگ خــــانــدان آب هــا آشــنــای مــهـــربــان آب هــا در مـقــام شـامـخ ســقـائـی ات بــنــد مــی آيــد زبــان آب هــا از فــراز مــأذن چـشـمـان تـو تـــا خــــدا آمــد اذان آب هـــا بـا تـمـاشـای لـب دريــائـی ات آب افــــتــاده دهـــان آب هـــا مثـل دريـايـی ولـيكـن می دهی مشك خـشـكی را نشان آب ها بر ضریح دست تو پیـچـیده اند الــتـمـاس گــیـســوان آب هــا می رسید از دور بر اهل حـرم جــمــله ســـقــا بـــمانِ آب ها زيآر بـار تـيـرهای مـشـك تـو خورد گرديد اسـتخوان آب ها مشک و ختم فاتحه هرگزنبود این تـصـور در گـمـان آب ها بـعـد لـب های تـبـسـم ريـز تـو گـريـه افـتـاده به جـان آب هـا از وداع تو حـكـايـت مـی كـنـد دسـت هـای پُـر تـكــانِ آب هـا گـريـۀ امـروز مـال چـشـم تـو گــريــۀ فــردا، از آنِ آب هــا راستی بی تو چه رنگی می شود؟ شـعــرهـای شـاعـران آب هـا
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
افتاد دست بلندی، مشكی كه خالی خالی پيش نگاه شريعه، در همين جا، اين حوالی ظرفيت چشم او را، كيفيت اين سبو را هرگز نخواهيد فهميد، ای ظرف های سفالی اينجا همه تشنه هستند، اين واقعيت ندارد اين حرف ها را در آورد از خود فرات خیالی خوردن ندارد بگوئيد، اين ميوه آبی ندارد كی ديده سيراب گردد، لب تشنه از مشكِ خالی ديگر نمانده عمودی در خيمه ات تا بخيزی دستی نمانده برايت تا چشم خود را بمالی تو دست دادی و جايش يك مُشتِ پُر را خريدی پس بال هايت گـرانـند بايد به بالت ببالی گفتند: آيا عمو رفت، گفتند و آنقدر گفتند شايد جوابی بگيرند اين جمله های سؤالی ديدم قيامت بپا شد چشمی به حرف آمد و گفت: اينجا همه آب خوردند از دست های زلالی بعد از تو بايد بخشكد اندام هرچه كه درياست بعد از تو بايد ببارد اين آسمان، خشكسالی تو سفره كردی دلت را تا ما گرسنه نباشيم ما غافلان باز هر روز دنبال نان حلالی
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
وقـتـی برای نـام تـو تـصـویر می کشم بـاور نمی کـنم که فـقـط شـیـر می کشم تو شیر حق بُدی و برای جـواب خـلق عـباس را به صفحـۀ تـفـسـیر می کشم دائم نـگـاه مـهـر تـو بـا دوسـتـان بـوَد چون دشمن است دست تو شمشیر می کشم تنها به لطف چـشـم تو باید اگر شـبـی یک یا حـسین از ته دل، سـیر می کشم از خاطرات کودکی ام عکس یک علم با حلـقـه های کـوچک زنجـیر می کشم سرتاسر وجـود من اشک است، آفتاب پای تو هرچه مانده به تبخـیر می کشم وقتی زبان اشک تــو رادرک می کـنم مشک و لبان تشنه و یک تیر می کشم آن صحنه ای که از روی زین واژگون شدی مثـل غـروب واقـعـه دلـگـیـر می کشم
: امتیاز
|
شهادت حضرت عباس علیه السلام
هـمۀ حیـثـیـت عـالـم و آدم بـا تــوست در فـرات نفـسم گام بزن، دم با توست من از این جذر ومد سینه زنانت خواندم ماه من! شورش شبهای محرّم با توست دشمن از ترس تو هرگز مژه بر هم نزند غضب آلوده ای و خشم خدا هم با توست با حضورت حرم آل عـلـی آرام اسـت تا زمانی که در این قافله پرچم باتوست علـقـمه زیر شتـاب نـفـست مـی سـوزد وعده ای داده ای و چشمۀ زمزم با توست دست زد برکمرو پای تو، بشکست حسین قد بر افراشتن این کـمر خـم با توست هیچکس مثل تو از وعدۀ خود آب نشد مشک شد پاره و تنها غم عالم با توست
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت عباس علیه السلام
ای که آوارۀ چشمان تو دریا شده است غرق در نیل غمت حضرت موسی شده است می رسی دست نداری و کسی از پس نخل با عمودی به سر راه تو پیدا شده است هـمه دیـدنـد به روی بـدن تو هـر تـیـر یا چه زوری بغل تیر دگر جا شده است رفتی و باد سـیاهی طرف معجر رفت اوّل بی کـسی زیـنـب کـبـری شده است رفتی و با همۀ غربت خود حس کردم بی تو ای پشت و پناهم کمرم تا شده است مادرم آمــد و عــطر نفـس علـقـمه هـم پُر طرفدارترین روضۀ دنیا شده است
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
ای تـشـنۀ عـشـق روی دلـبـنـد بـرخـیز و به عـاشـقـان بـپـیوند در جـاری مهـر، شسـتـشو کن وانـگـاه ز خـون خود وضو کن زان پا که در این سفر درآیـی گر «دست دهی» سـبکـتـر آیی رو جــانـب قــبــلــۀ وفــا کــن بـا دل ســفــری بـه کـربـلا کـن بـنـگـر بــه نــگــاه دیـدۀ پـاک خورشید به خون تپیده در خاک افـتـاده وفــا به خاک گـلـگـون قـرآن به زمیـن فـتـاده در خون عـبـاس عــلی ابــوفـــضــائــل در خــانـۀ عـشـق کـرده مـنـزل ای سـرو بـــلـنـد بــاغ ایـمـان وی قُـمـری شـاخـسـار احـسـان رفتی که به تشنگـان دهـی آب خود گشتی از آب عشق سیراب آبـــی ز فـــرات تــا لـب آورد آه از دل آتــــشــیــن بـــر آورد آن آب، زکف،غمین فرو ریخت وز آب دو دیـده با وی آمـیخـت بـرخـاست ز بــارِ غـم خـمـیـده جان بـر لبش از عـطش رسیده بـر اسب نشست و بـود بی تاب دل در گـــــرو رســـانـــدن آب نــاگـاه یـکـی دو روبــه خُــرد دیـدنـد کـه شـیــر، آب مـی بـُرد آن آتـش حـق خـمــیـده بـر آب وز دغـدغــه و تـلاش بـی تـاب دسـتــان خــدا ز تـن جـدا شــد وآن قـامـت حـیـدری دوتــا شـد بگـرفت به ناگـزیر چون جـان آن مشک زدوش خود به دندان وانگـاه به روی مشک خـم شد وز قـامـت او دو نـیـزه کـم شـد جان دربدنش نبود و می تـاخت با زخم هـزار نـیـزه می ساخت دلشاد که گر زدست شـد دست آبـیـش بـرای کـودکــان هـسـت چون عمرگل این نشاط کـوتـاه تـیـر آمـد و مشک بـردرید، آه! این لحظه چه گویم او چه ها کرد تـنـهـا نگـهی به خیـمه هـا کرد ای مرگ! کنون مرا به بر گیر از دست شـدم کـنون ز سرگیـر می گفت وبرآب وخون نگاهش وز سـیـنـه تـفـتـه بـر لب آهـش خـونـابـه و آب بـر می آمـیخت وزمشک و بدن به خاک میریخت چون سوی زمین خمیـد آن ماه عـرش و مـلکـوت بـود هـمـراه تـنـهـا نـه فـــتـاد بـو فـضـایــل شــد کــفــۀ کــایــنــات مــایـــل هـم بـرج زمـانـه بـی قـمـر شـد هـم خصلت عـشـق بـی پـدر شد حق ساقی خویش را فرا خواند بـر کـام زمـانـه تـشـنـگـی مانـد در حسرت آن کفی که برداشت از آب و فـرو نهاد و بـگـذاشت کف بر لب رود و درتکاپوست هـر آب رونــده در پی اوســت هرموج به یاد آن کف و چنگ کوبد سر خویش را به هرسنگ چـون مـه شب چــارده بـر آیـد دریــا بـه گـــمان فـراتــر آیـــد ای بـحـر بـهــل خـیـال بــاطـل ایـن مــاه کــجـا و بـوفـضـایــل گـیـرم دو سـه گـام بـرتـر آیـی کـو حــدّّ حـریـــم کـبـریـایــی؟!
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
روی پـیــشانی او، باب تـشـهّـد وا بـود اَشـهَـدُ اَنَّ کـه او هـم پـسـر زهـرا بود آب می داد عـطـشناک تریـن صحـرا را چشم هایـش که بـه سـمت افـق اعلا بود یا رب، این مشک طلاییّ کدامین سقّاست؟ که در او کیـفـیتِ جـلوۀ صـد دریـا بود قسمت اعظم مشک تو پر از معرفت است ارتـفـاع عـلـم دست تـو، دور از ما بود دست تو هـمـهمـۀ بـال مـلائک را دیـد بـدنـت کـعبـۀ تـسـبـیـح کـبـوتـرها بود لب به دریا نزدی چون که خود اقیانوسی آن که باید بزند بـر تو لـبش، دریا بود!
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
دریا بـه موج زلـف کـمندش اسـیر بود آب شـریــعــه تـشـنـۀ کـام امــیـر بــود مشکی به عمق دید حرم روی دوش داشت حتّی فـرات پـیش نگـاهـش حـقـیـر بود یـک آبـگـیـر غـلغـلـه از روبهان پست پیش یلی که اصل و تبارش چو شیر بود بــا آرزوی خـنـدۀ اصـغــر بــه آب زد سـاقی نبود، مـنجی طـفـلی صغـیر بود دریا عقب نشست و تلاطم فرو نشست مـثـل هـمـیـشـه هیـبت او بی نـظیر بود نوحانه پا به عـرصۀ طوفان خون نهاد مـوسای نیل علقمه، خود موج گیر بود مردانه دست بیعت سرخی به مشک داد او از نـژاد بــرکـۀ سـبــز غــدیـر بـود همراه آب جان به کف مشک می سپرد با مشک آب، چـشم و دلش هم مسیر بود بـایـد به دادِ تـشـنۀ گـهـواره می رسـیـد فرصت نمانده بود و زمان دیرِ دیر بود مـرد رشـید عـلـقمه بـا عـزم راسخش می تاخت سوی خیمه ولی سربه زیر بود از آن طرف نگاه سه ساله به شوق آب در انـتـظـارِ مـشکِ عــمـوی دلـیر بود لب های دخترک چو لـب کـودک رباب مجـروح زخـم دشـنۀ خشکِ کـویر بود
: امتیاز
|
شهادت حضرت عباس علیه السلام
قحط آب است و صدف از رنگ گوهر شد خجل هم زمادر، طفل و هم ازطفل، مادر شد خجل کافرى ازبس که زان مسلم نمایان دید، دین سر به پیش افکند و در پیش پیمبر شد خجل هاجرى زمزم پدید آورد و طفلش تشنه بود سعى بى حاصل شد و زمزم ز هاجر شد خجل با عمو مى گفت طفل تشنه کام خود ولیک سر فرازم کن، رباب از روى اصغر شد خجل
: امتیاز
|
زبانحال حضرت عباس علیه السلام قبل از شهادت
بـر لـب آبـم و از داغ لـبت می مـیـرم هر دم از غصۀ جان سوز تو آتش گیرم مـادرم داد به مـن درس وفـاداری را عشق شیـرین تو آمیخـته شد با شیرم گاه سـردار عـلـمدارم و گـاهی ســقـا گه به پاس حرمت گشت زنان، چون شیرم بوتۀ عشق تو کرده است مرا چون زر ناب دیگر این آتـش غـم ها نـدهـد تغـیـیرم گر مرا شور و جوانی و بهار عمر است از خـزان تو دگر ای گل زهـرا پیرم غیـرتم گاه نـهـیـبم زند از جا برخـیز لـیک فـرمان مـطاع تو شود پا گیرم تا که مأمور شدم عـلـقمه را فـتح کنم آیت قـهـر بـیان شد، ز لب شـمشـیرم سایـۀ پـرچـم تو کرد ســرافـراز مـرا عـشق تو کرد عطا دولت عـالم گیرم کربلا کعبۀ عشق است ومن اندر احرام شد در این قبلۀ عشاق دو تا تقصیرم دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد چشم من داد از آن آب روان تصویرم باید این دیده و این دست دهم قربانی تا که تکمیل شود حج من و تقـصیرم زین جهت دست به پای تو فشاندم بر خاک تا کـنم دیـده فـدا، چـشـم به راه تیـرم ای قد و قامت تو معنی« قدقامت» من ای که الهام عبادت ز وجـودت گیرم وصل شد حال قیامم ز عمودی به سجود بی رکوع است نماز من و این تکبیرم جسدم را به سوی خیمۀ اصغر نبرید که خجالت زده زان تشنه لب بی شیرم
: امتیاز
|